جدول جو
جدول جو

معنی یخ خوار - جستجوی لغت در جدول جو

یخ خوار
(زَ)
نوعی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخ وار
تصویر نخ وار
به شکل نخ مانند نخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لت خوار
تصویر لت خوار
آنکه سیلی بخورد، توسری خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم خوار
تصویر کم خوار
آنکه کم غذا بخورد، کم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل خوار
تصویر گل خوار
کسی که عادت به خوردن گل دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می خوار
تصویر می خوار
کسی که شراب می خورد، باده خوار، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک سوار
تصویر یک سوار
تک سوار، یکه سوار، یکه تاز، کنایه از آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب خوار
تصویر آب خوار
ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ ؟)
است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(دَ شَوَ دَ / دِ)
می خواره. می گسار. سیکی خوار. باده گسار. باده خوار. شرابخوار. می باره. شرابخواره:
مطربان رودنواز ورهیان زرافشان
دوستداران همه می خوار و مخالف غمخور.
فرخی.
یکی چون روی بیماران دوم چون روی می خواران
سیم چون دست با حنی چهارم دست بی حنی.
منوچهری.
وان قطرۀ باران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ می خوار.
منوچهری.
چنان بسازد با طبع تو تهور تو
چنانکه رامش را طبع مردم می خوار.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
من به یمگان به بیم و خوار و به جرم
ایمنند آنکه دزد و می خوارند.
ناصرخسرو.
شراب از دست خوبان سلسبیل است
وگرنه خون می خواران سبیل است.
سعدی.
محتسب گوچنگ می خواران بسوز
مطرب ما خوب نائی میزند.
سعدی.
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم.
حافظ.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست.
حافظ.
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است.
حافظ.
نم نم باران به میخواران خوش است
رحمت حق بر گنه کاران خوش است.
؟.
و رجوع به می خواره و می خوارگان شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سَ)
یک سواره. دلاور. (ناظم الاطباء) :
نوروز دواسبه یک سواری ست
کآسیب به مهرگان برافکند.
خاقانی.
، سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (ناظم الاطباء). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد: سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633). ازآن من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن یک سواران و خرده مردم دشوارتر. (ایضاً ص 259).
اگر پای بندی رضا پیش گیر
و گر یک سواری سر خویش گیر.
سعدی (بوستان).
و رجوع به یک سواره شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
توسری خور. زبون
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران:
ز علم بهرۀ ما گندم است و بهر تو کاه
گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گستاخ و بی ادب:
خوار است خور شهریت از تن سوی مهمان
شهریت علفخوار است مهمانت سخن خوار.
ناصرخسرو.
این خوب سخن بخیره از حجت
همواره مده بهر سخن خواری.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 470).
رجوع به سخن خواره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَب ب)
که پیچ خورد. که بتابد. که قابلیت انعطاف داشته باشد. که تواند خمید. که توانش خمانید
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
اکول. گلوبنده. پرخوار. مقابل اندک خور:
من از تو بهمت توانگرترم
که تو بیش خواری من اندک خورم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لش خوار
تصویر لش خوار
آنکه لاشه خورد جیفه خوار، کرکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک سوار
تصویر یک سوار
دلاور، یکه سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از می خوار
تصویر می خوار
آنکه باده نوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خوار
تصویر پر خوار
آنکه بسیار خورد پر خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت خوار
تصویر لت خوار
آنکه سیلی خورد، زبون توسری خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل خوار
تصویر گل خوار
آنکه گول خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خوار
تصویر کم خوار
آنکه کم خورد کمخور کم خوراک: (جمازه ای راهرو کوه کوهان کمخوار بسیار رو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوار
تصویر شیر خوار
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ خوار
تصویر پیچ خوار
آنکه پیچ خورد، آنکه قابلیت انعطاف داشته باشد آنکه تواند خمید
فرهنگ لغت هوشیار
صفت باده پیما، باده خوار، باده گسار، باده نوش، خراباتی، دردی کش، شراب خوار، عرق خور، میخواره، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در روستای بالاچلی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی